دومين كتاب سيوطي، المهذَّب فيما وقع في القرآن من المعرَّب، بسيار مشابه اثر نخستين است، اما واژهها در اين كتاب به ترتيب الفبايي آمدهاند.5 اين كتاب حاوي آرا و نظريات متفاوت بيشتري نسبت به المتوكّلي است (يعني، گاه يك واژه به دو يا چند زبان مختلف نسبت داده ميشود)، اما با اين حال، گاه ميشود كه واژهاي را صرفاً دخيل ميشمارد، بي آنكه مشخص كند از چه زباني گرفته شده است.
اثر علوم قرآنيِ سيوطي، يعني كتاب الاتقان في علوم القرآن نيز فصلي در باب «واژگان دخيل» دارد.6 وي در آغاز اين فصل به كتاب المهذَّب اشاره ميكند، اما هيچ نامي از المتوكّلي نميبرد؛ بنابراين محتمل است كه تاريخ نگارش المهذَّب قبل از المتوكّلي بوده باشد. فهرست واژگان دخيل در دو كتاب الاتقان و المهذّب كاملاً يكي نيستند، اما تا حدّ زيادي مشابه يكديگرند. در كتاب الاتقان هم، ترتيب واژهها، همانند المهذَّب، به صورت الفبايي است. در الاتقان 118 واژه و در المهذَّب 124 واژه آورده شده است، اما مطالب ذكر شده در ذيل مدخلها كاملاً به هم مربوطند و اين دو اثر تقريباً به طور كامل همپوشاني ميكنند.
غالباً سيوطي را به حق گردآوردنده متون ميشمارند. يكي از ويژگيهاي مشخص او يقيناً همين است كه سخنان گذشتگان را بازيابي مجدد كرده و چندين بار از آنها استفاده ميكند. همين سه كتاب او شاهد خوبي بر اين مدّعاست كه در آنها مطالب مشابهي را با كمي تفاوت در پردازش و نحوه بيان ارائه ميكند. با اين همه، آثار سيوطي نُماد سنت بالغ و كامل تفسير اسلامي است كه محققي چون نورمن كالدر7 سرشت آن را «اساساً اكتسابي»8 ميخواند.9 نكاتي را كه سيوطي در باب واژگان دخيل بيان ميكند از منابع متعددي گردآوري و گلچين كرده است. نوشتههاي او اختلاف نظرهاي اصلي و مهم را درباره هر يك از اين واژگان به دست ميدهند. بسياري از اين واژهها را متقدمان در نوشتههاي تفسيري مختلف خود «دخيل و خارجي» شمردهاند و سيوطي با مقايسه و جمعبندي خود از اين آرا و نظريات، مجموعه واژگاني را فراهم آورده است كه عليالرسم خارجي انگاشته ميشوند و نسبتاً ثابت باقي ماندهاند. مفسّراني چون سيوطي به كرّات واژههايي را خارجي مينامند، بيآنكه درباب علّت و چگونگي آنها تبيين كاملي ارائه دهند. از آنجا كه سنت تفسيري اساساً ماهيتي اكتسابي [نه اجتهادي] داشته است، مفسران بعدي خارجي بودن يك واژه را بيآنكه ضرورتاً در آن چون و چرا كنند، ميپذيرفتند. يكي از علل اصلي اين امر، قدرت و سيطره نقل بوده است. اكتسابي بودن روايات تفسيري ايجاب ميكرده است كه مفسران بعدي هيچ روايتي (دست كم منقولات تفسيري تا زمان ابن كثير در قرن هشتم هجري) را كنار نگذارند.10
در بررسي فهرستهاي واژگان دخيل كه سيوطي گردآورده است، آسان ميتوان فهميد كه علت ذكر برخي واژهها11 چه بوده است: ساختارهاي صرفي دشوار؛ كلمات بدون ريشه ؛ صورتهاي فونتيكي بيقاعده.12 البته كنار گذاشتن اين صورتها مبتني بر قواعد و ملاكهايي است كه نخستين نحويان همچون سيبويه (متوفي حدود 180 ق / 796 م) و خليل (متوفي حدود 160 ق / 776 م) در تحديد زبان عربي وضع كردهاند. نمونه برخي از اين ملاكها عبارت است از: اَشكال صرفي مجاز از كلمات عربي و يا تركيبهايي از حروف كه در زبان عربي وجود ندارد. واژگان تك كاربرد13 و ديگر كلمات كم كاربرد (با كاربرد نادر يا اتفاقي) از جمله نامزدهاي احتمالي براي واژههاي بيگانه از زبان عربي بودند.
در باب برخي ديگر از كلمات در اين فهرستها، به ويژه آن مواردي كه كلمات رايجِ عربي به نظر ميآيند، دليل انتخابشان به عنوان واژه دخيل چندان روشن نيست. چنانكه آرتور جفري در كتاب واژگان دخيل در قرآن مجيد مطرح كرده است،14 در وهله نخست به نظر ميرسد كه احتمالاً يك مشكل تفسيري سبب شده است كه وي آن واژه رايجِ عربي را بيگانه و دخيل تلقي كند.
قضاوت در باب دخيل بودن يا نبودن يك واژه ــ خواه به دليل نامتعارف بودن آن يا به دليل مشكل تفسيرياش ــ امر نخستين بود. اما نكته جالب ديگر در تحليل و تبيين اين واژهها اين است كه هر يك از اين واژهها از چه زباني وارد شدهاند. ظاهراً مفسران اسلامي براي تعيين نوع اين زبانها دو چيز را در نظر داشتهاند: نخست اطلاعاتي در باب زبانهاي خارجي، و دوم روشهاي خاص تفسيري در اسلام. عنداللزوم، اين دو رويه با هم يكي و در هم تابيده ميشوند، اما در بقيه موارد ظاهراً به طور مستقل رفتار ميكنند و نتايجي به دست ميدهند كه حتي مفسران هم بايد بالبداهه «نادرستي» آن انتخابها را درمييافتند.
رمزي بعلبكي در مقالهاي15 دانش و اطلاع مسلمانان از زبانهاي سامي ــ غير از عربيــ را به گونهاي شايسته و بايسته بررسي كرده است. از حكايات و لطايفي كه در آثار ابنقتيبه (متوفي 276 ق / 889 م) و ابندُرَيد (متوفي 321 ق / 933 م) آمده است ميتوان دريافت كه زبان سيرائيك (Syriac) ــ كه به نام سرياني و گاه نبطي از آن ياد ميشد ــ چونان زباني زنده در آن محيط كاملاً شناخته شده بوده است. مراد از نبطي احتمالاً لهجهاي خاص از زبان آرامي شرقي بوده است. در آثار بعديها، همچون ابوريحان بيروني (متوفي 456 / 1048 م) مسيحيت و زبان سرياني پيوندي مشهود دارند. همين وضع درباره يهوديت و زبانِ عبري صادق است كه مسلمانان از آن با نام عبري يا عبراني ياد ميكردند. بيروني حتي نظام نسبتاً دقيقي براي حرفنگاري (آوانگاري) اين زبان به عربي ارائه ميكند. بعلبكي همچنين بنابر شواهدي حدس ميزند كه دانشمندان اسلامي از رابطه اين زبانها با زبان عربي آگاهي داشتهاند. فيالمثل وي ادعا ميكند ابنحزم (متوفي 456 ق / 1064م) فهم خود از اين مسئله را به صراحت بيان كردهاست.16 گو اينكه به نظر من يكي انگاشتن يافتههاي ابنحزم با انديشههاي اصيل و دقيق زبانشناختي محل ترديد است. به گفته ابنحزم، زبان ابراهيم سرياني، زبان اسحاق عبري و زبان اسماعيل عربي بوده است. بسيار بعيد به نظر ميرسد ابنحزم با اشاره به اين ارتباطهاي نسبشناختي، سخني جدّي در باب پيوند زبان عربي با ديگر زبانهاي سامي گفته باشد.
فراوان ميشنويم و ميخوانيم كه تعداد زيادي از مفسران، فرهنگنگاران (لغويان) و نحويان نخستينِ عرب بودهاند كه زباني غير از عربي زبان مادريشان بوده است يا آن را (در كودكي) در تعليمات مذهبيشان آموختهاند. بنابراين همواره حدس ميزنند كه اينان اين گونه دانش و آگاهي خود را در بررسي «واژگان قرضي و عاريهاي» در زبان عربي به كار گرفتهاند، كه اين موضوع، هم در تفسير قرآن و هم در فرهنگنگاري زبان عربي امري جالب و مورد توجه بوده است. نوشته جواليقي (متوفي 539 ق / 1144 م) معروفترين اثر از اين دست در حيطه فرهنگنگاري زبان عربي است.17 وي بخش اعظم مطالب خود را در آثار مفسران و نحويان قديمي همچون ابوعبيد (متوفي 224 ق/ 838 م)، ابوحاتم سجستاني (متوفي 256 ق/ 869 م) و ابندريد ميجويد. در بيشتر موارد (گواينكه اين موارد اساساً مثالهاي غير قرآنياند) ديدگاههاي اينان در باب مصدر و منشأ واژهها مطابق با ديدگاههاي لغتشناسان جديد است، كه اين امر نشاندهنده سطح اطلاعاتي خوب آنان از زبانهاي غير عربي است.
با همه اين احوال، روشن است كه اين منابع كهن غالباً در تعيين نوع زبان به سردرگمي دچارند. اين امر را به دو صورت مشاهده ميكنيم: نخست آنكه واژهاي را به زباني نسبت ميدهند كه هيچگونه مبناي زبانشناختي يا تاريخي براي پيوند آنها نميتوان يافت؛ و دوم اينكه پيوندهاي بسيار بديهي و روشن [ميان برخي واژهها و يك زبان] را ناديده ميگيرند، با آنكه ميدانيم اينها يقيناً آن زبان را ميشناسند، چنان كه بحثهاي رمزي بعلبكي اين امر را نيك هويدا ساخته است.
علت اين دو امر ــ دست كم وقتي آنها در باب واژههاي قرآن سخن ميگفتند ــ در فرايند «تفسير» و تكوين و تكامل آن به مثابه يك علم نهفته است. آن پيشنهادها و اظهار نظرهاي عجيب و غريب درباب ريشه واژگان قرآن برآمده از اين واقعيت است كه اصل ادعاي اينكه فلان واژه قرآن دخيل و خارجي است، نخست بار از جانب كساني مطرح شده است كه زبان خارجي مورد بحث را نميدانستهاند. وقتي نوبت به نسلهاي بعدي رسيد كه كمي بيشتر آن زبان را ميشناختند، ديگر ممكن نبود كه روايات و سخنان سلف را ناديده انگارند. با اين حال، قابل ذكر است كه «سنت اكتسابي» را نميتوان با آثار موروثي تفسير يكي دانست. در موارد قابل ملاحظهاي، من نتوانستم شاهدي براي اين روايات در آثار پيشين تفسيري بيابم، گو اينكه اين روايات، في المثل، در فهرستهاي مختلف سيوطي از واژگان دخيل آمدهاند. معناي آن اين است كه رواياتي وجود داشته كه هنوز در آثار موجود ثبت نشده بودهاند (حداقل آثاري كه در دسترس من بوده است) و يا اينكه اين روايات بيشتر جزء فرهنگ عمومي و شفاهي بودهاند تا فرهنگ و سنت علمي و بعدها در اسلام "رسمي" گنجانده شدهاند.
بررسي تفصيليتر برخي از واژههايي كه سيوطي در فهرست خود گنجانده است تمام نكات فوقالذكر را روشن خواهد كرد. به آساني ميتوان در تفاسير مواردي را يافت كه مشكلات تفسيري با بهرهگيري از سياق نقلي ـ داستانياي حل ميشوند كه پاي يك زبان غيرعربي را به ميان ميكشد. فيالمثل مفسران در معناي اين جمله زليخا، زن عزيز مصر، كه به يوسف ميگويد: «هَيْتَ لَكَ» (يوسف، 23) سخنان مبهم و نامعيني دارند.18 پندار عمومي اين بوده است كه زليخا ميبايست به زباني خارجي سخن گفته باشد و قرآن همان را نقل كرده است: «وَ رَاوَدَتْهُ الَّتي هُوَ في بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وغَلَّقَتِ الاْءَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ؛ آن گاه زني كه يوسف در خانهاش بود خود را به او عرضه كرد و درها را بست و گفت: بيا، مرا دربر گير! [هيت لك]، اما او پاسخ داد: به خدا پناه ميبرم». با اين همه، آنان در اينكه زليخا به چه زباني سخن گفته است، ترديد و تزلزلي داشتند.
سيوطي در كتاب المتوكّلي خود نقل ميكند كه ابنابيشيبه و ابنابيحاتم از ابنعباس روايت كردهاند كه «هيت لك» در زبان آرامي به معناي «بيا اينجا» است، حال آنكه طبري ميگويد به نظر حسن بصري اين جمله به همين معني، اما در زبان سرياني است. از سوي ديگر، سيوطي در المهذّب بر آن است كه ابنابيشيبه اين جمله را به زبان نبطي؛ ابن ابيحاتم آن را آرامي (الحروانيّه همان الآراميه است)؛ و طبري آن را سرياني ميدانسته است. ظاهراً مفسران در باب معناي دقيق اين جمله ترديدي نداشتهاند، چرا كه اين معني را به روشني ميتوان از سياق آيه استنباط كرد: جمله را همواره به معناي «بيا اينجا» [اين سو بشتاب[ ميگيرند. اما چگونگي تبيين اين دو كلمه [هيت لك [خود به صورت معضلي مانده است. با اينكه «هيت لك» شباهتي به برخي صيغههاي صرف شده فعلي در زبان عربي دارد، اما اين تعبير در عربي غريب به شمار ميرود و ميتوان گفت برانگيزاننده احساس خارجي بودن آن اشكالات تفسيري نيست، بلكه بدين سبب است كه «فعلي بدون ريشه» است و ساختي ظاهراً غيرعربي دارد. برخي از فرهنگنگاران زبان عربي آن را عبري دانستهاند كه استنتاجشان با توجه به سياق اين داستان در تورات، ظاهراً معقول مينمايد. به نظر آنان «هيت لك» عربي شده تعبير عبري «هَيِتاه لاخ» (گاه مينويسند: كاخ) است. ادوارد ليْن معتقد است كه فرهنگنويسان عرب با اين كار خواستهاند جمله عبري تورات را بيان كنند كه ميگويد: «عَتَّه لِخاه» (سفر پيدايش، 31:44)19 با اين حال، بسياري از مفسران اين راه حل را نپذيرفتهاند و همان سياق مفروض داستاني را بر اين دسته از شواهدِ متنشناختي (يعني متن عبري تورات) ترجيح دادهاند. همين نگرش در سنت تفسير قرآن جا افتاده و در آثار كساني چون سيوطي تدوين نهايي يافته است، بيآنكه به ارزش و مزاياي فقه اللغوي آن راهحلهاي پيشنهادي توجهي شود.
به طور كلي ميتوان گفت با آنكه ظاهراً همگان ميدانستند كه تورات يهوديان به زبان عبري است، زبان اصلي افراد ذكر شده در قرآن را غالباً نه عبري و نه حتي در مثال زليخا، مصري قديم ميدانستند. سيوطي در كتاب المتوكلّي تنها 19 واژه را با احتمال عبري بودن مطرح ميكند كه در هفتتاي آن، به گونهاي سخن ميگويد كه روشن است اساساً ادعاي عبري بودن را قبول ندارد. زبانهاي ديگر از قبيل سرياني و قبطي به نظر مهمتر ميآيند. اين گونه جهتگيري نشان ميدهد اينان براي شناخت زبانهايي كه واژههاي دخيل از آنجا آمدهاند، تاحدي در دايره زبانهايي كه در آن زمان براي عربها شناخته شده بود محدود ميماندند، چرا كه دركي غيرتاريخي از جهان داشتند، يعني گمان ميكردند زباني كه مردمي در حال حاضر بدان سخن ميگويند، همان است كه همواره آنان بدان صحبت ميكردهاند.
نيم نگاهي به واژههايي كه سيوطي آنها را از زبان قبطي ميداند، مثالهاي جالبي براي اين مسئله در اختيار ما مينهد. فيالمثل «متّكأ» در داستان يوسف از قديم معمايي در تفسير قرآن بوده است: «فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَئاً وَآتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً؛ وقتي شيطنت آن زنان به گوش زليخا رسيد، پي ايشان فرستاد و برايشان «متّكأ» فراهم كرد؛ آن گاه به هر يكيشان چاقويي داد.» (سوره يوسف، آيه 31). معناي اين كلمه معركه آرا بوده است: الف) مهماني؛ ب) پرتقال (نارنج)؛ ج) متكا (مخدّه، پشتي). روشن است فكر اينكه اين واژه قبطي بوده است، با سياق داستان كه مصري تلقي ميشد هماهنگ بود؛ و برخي ميگفتند كه در اين زبان، متّكا به معناي «نارنج» است. اما اين نظريه رقيبي داشت كه ميگفت متّكا اتيوپيايي (حبشي) است. به ذهن آدمي خطور ميكند كه در اين نظريه رقيب، زبان مورد بحث با بافت سياق كلّي داستان كه در آفريقا ميگذرد مرتبط است و ظاهراً همين نكته راه حل سيوطي بوده است كه آن را در كتاب المتوكلّي خود ترجيح ميدهد.
«مناص» هم واژهاي تك كاربرد20 است كه تنها يك بار در قرآن (سوره ص، آيه 3) آمده است و ميگويند در زبان قبطي به معناي «زمان فرار» است. اين معني برآمده از سياق كلّي آيه و تأكيدي است كه كلمه «حين» در اين آيه ايفا ميكند: «كَمْ أَهْلَكْنَا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنَادَوْا وَلاَتَ حِينَ مَنَاصٍ؛ چه بسيار از نسلهاي پيش از ايشان را از ميان برديم و آنان فرياد [كمك خواهي] سردادند، اما آن زمان لحظهاي نبود كه زمان فرار باشد». شايد دليل آنان كه «مناص» در اين آيه را قبطي ميخواندند اين بوده است كه موسي و قوم او در مصر از جمله آن «نسلهاي پيشين» بودهاند؛ اما آيه ياد شده هيچ اشارهاي به اين موضوع خاص ندارد.
«من تحتها» (سوره مريم، آيه 24) به معناي «از درونش» را نيز به زبان قبطي نسبت دادهاند:21 [فَنَادَاهَا مِنْ تَحْتِهَا أَلاَّ تَحْزَني؛ پس او را از درون دل ندا داد كه غمگين مباش. [مضمون اين آيه درباره ماجراي وضع حمل مريم و تولد عيسي است. با اينكه تعبير «من تحتها» در زبان عربي كاملاً رايج و به معناي «از زير او» است، اما مفسران اسلامي ظاهراً چنين ترجمهاي را غير منطقي ديدهاند. در نظر ايشان، اينكه جنين عيسي در درون رحم با مادرش مريم سخن گفته باشد، قانع كنندهتر است. مسلما تصريحي بر مضمون داستان مفروض تولد عيسي در مصر در متن قرآن نيامده است، اما شاخ و برگ دادن به چنين موضوعي در روايات و سنت اسلامي معمول بوده است. چه بسا اين امر به سبب خلطي باشد با ماجراي سفر (مهاجرت) بعدي يوسف و مريم به مصر.
در برخي نوشتههاي تفسيري، «من تحتها» را به سه تعبير ديگر هم معني كردهاند كه همگي را قبطي شمرده و براي آن معنايي دقيقاً مخالف با معناي عربي آن ارائه دادهاند. با توجه به اين نكته، شايد بتوان علت قبطي دانستن «من تحتها» را به گونه ديگري نيز تبيين كرد: چه بسا زبان قبطي از نظر فرهنگي براي عربزبانان، زباني راهزن و فريبدهنده بهشمار آمده است و در تصور اجتماعي آنان، قبطيها در برخورد با مسلمانان فريبكاراني بودهاند كه ميخواستهاند زبان عربي را به نفع خود تحريف يا مخدوش كنند.22
مثال بعدي «بَطَائِنُها» است كه آن را قبطي و به معناي «ظاهرش» و «بيرونِ آن» دانستهاند. «مُتَّكِئِينَ عَلي فُرُشٍ بَطَائِنُها مِنْ إسْتَبْرَقٍ؛ متقين بر فرشهايي تكيه زدهاند كه «ظاهرش» زربفت (استبرق) است» (الرحمن، 54). معناي اصلي اين كلمه «درون»، «تو» و «پوشيده» است كه ريشه آن 25 بار در قرآن آمده است. اما اگر اين واژه را در اين آيه قرآن اين گونه فهم و معني كنيم، نميتواند تصويرگرِ تجمل و ناز و نعمت بهشتيان باشد. چنانچه نتوان زربفتي و ارزشمندي اين قاليچهها را ديد، اشاره به تجمّل و گرانقيمتي آنها چه معني دارد؟ اين واژه در جايي آمده است كه قرآن درصدد بيان احوال بهشتيان در آخرت است كه ايشان در آنجا بر قاليچههايي تكيه زدهاند. بنابراين ممكن است بازتابي از «تكيه زدن» در داستان يوسف، فضايي مصري براي برخي مفسران فراهم آورده و آنان از اينجا واژه «بطائنها» را قبطي دانستهاند؛ اما روشن است كه اين پيوندْ احتمالي ضعيف بيش نيست.
واژه ديگر «الأولي» (احزاب، 33) است كه آن را قبطي و به معناي «گذشته» يا «پيشين» دانستهاند؛ حال آنكه معناي رايج و طبيعياش در زبان عربي «اولين و نخستين» است. تعبير «جاهليت اولي» در اين آيه راجع به زنان پيامبر آمده است. بنابراين تصور اينكه آيه مذكور فضا و زمينه مصري داشته باشد، بسيار دور از ذهن است. آيه چنين است: «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الأُولي؛ در خانههاي خود بمانيد و همچون روزگارِ «جاهليت اولي» آرايش و زيور خود را عرضه نكنيد». به نظر ميرسد مشكل در تفسير اين آيه از آنجا ناشي شده است كه اگر معناي اصلي «اولي» را در اين آيه بپذيريم، بايد چند جاهليت داشته باشيم [كه اين نخستين آنهاست]، اما مفسران ميكوشيدند تا نشان دهند اين آيه دقيقاً به سالهاي پيش از بعثت پيامبر اشاره دارد.
واژه ديگر «الآخرة» (ص، 7) به معناي «بعدي يا آخري» است كه برخي آن را قبطي و به معناي «پيشين» دانستهاند. بنا بر اين تفسير، مراد اين آيه از «ملّت پيشين» (الملّة الآخرة) را معمولاً مسيحيان ميدانستند و از همينجا فضا و زمينهاي مصري براي آيه فراهم ميآمد. «وَانْطَلَقَ الْمَلأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا عَلي آلِهَتكُمْ إِنَّ هذَا لَشَيْءٌ يُرادُ* مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي الْمِلَّةِ الاْخِرَةِ اِنْ هِذَا إِلاَّ اخْتِلاَقٌ* ءَ اُنْزِلَ عَلَيهِ الذّكْرُ مِنْ بَيْنِنَا؛ بزرگانشان گفتند: برويد و بر خدايان خود ثابت قدم بمانيد؛ اين همان است كه از شما خواستهاند. ما از اين[سخن محمد] در «ملّة آخرة» چيزي نشنيدهايم. اينها بربافتهاي بيش نيست. آيا اين ذكر و يادآوري از ميان ما همه تنها بر او فرو آمده است؟» در اينجا نيز مفسران به دليل سردرگمي در اينكه مراد از اين ملت، كدام قوم است، اين گمانه را در باب معناي «الآخرة» مطرح كردهاند.
روشن است كه وجه مشترك در قبطي دانستن اين سه (يا شايد چهار) مثال آن است كه معناي واژه در زبان قبطي مخالف و يا حتي متضادِ معناي عربي آن است. تا آنجا كه من بررسي كردهام، اين امر از نخستين تفاسير قرآن ناشي نشده است. سيوطي برخي از اين مثالها را از مؤلّفي ديگر، يعني زركشي (متوفي 794 ق/ 1394م)23 گرفته است ؛ اما زركشي هم به نوبه خود مأخذي براي اين سخنانش ارائه نميدهد. همچنان كه پيشتر اشاره كردم، ممكن است اين تصورات شايع شفاهي و عمومي به تدريج به قالب رواياتي علمي و مكتوب24 درآمده باشند. حدس من تنها ناظر به اوضاع و احوال فرهنگي حاكم ميان عربها و قبطيهاست كه به بياعتمادي و سوءظن نسبت به زبان قبطيها انجاميده است؛ اما كلّيت مسئله همچنان نيازمند تحقيق و تفحص بيشتر است.
مقايسه اين دسته از واژهها كه سيوطي آنها قبطي ميداند با واژههايي كه وي به زبان يوناني (الروميّة) نسبت ميدهد، بسيار سودمند و آموزنده است. در اينجا نيز هميشه نميتوان فهميد كه به چه سبب واژهاي را به يك زبان خاص نسبت ميدهند.
ميگويند عبارت «فَصُرْهُنَّ» (سوره بقره 260) يوناني و به معناي «آنها را تكهتكه كن» يا «آنها را له و مخلوط كن» است. از اينجا كه بگذريم، در هيچ جاي ديگر اين معني را به اين ماده نسبت ندادهاند. تعبير فَصُرْهُنَّ در داستان ابراهيم و چهار پرندهاي آمده است كه چون ابراهيم آنها را سر بُريد و هر تكه را بر سر كوه نهاد، پروازكنان به سوي او بازگشتند. آيا سياق اوليه پردازش اين داستان ميتوانسته است مسيحي باشد؟ سيوطي بدون توجه به اين موضوع، نبطي بودن اين واژه را اختيار ميكند.
«طَفِقَ» و «طَفِقَا» سه بار در قرآن آمده است. بجز در آيه 33 سوره «ص» كه آن را از افعال شروع (به معناي «خواست كه» يا «شروع كرد كه») دانستهاند، دو مورد ديگر (سوره اعراف، 22؛ سوره طه، 121) را يوناني و به اين معني ميخوانند: «آن دو قبول كردند ؛ پذيرفتند». اين هر دو مورد در داستان آدم و حوا و وسوسه شيطان آمده است و تنها زباني كه مفسران براي اين معني حدس ميزدهاند يوناني بوده است.
«فردوس» (در سوره كهف، 107 و سوره مومنون، 11) را يوناني و به معناي باغ ميخوانند،25 اما برخي هم آن را نبطي يا سرياني (رأي دوم جواليقي) دانستهاند. فرّاء (متوفاي 207 ق / 822 م)26 قول به يوناني بودن فردوس را از كلبي نقل ميكند، اما خود معتقد است كه چون عربها اين واژه را استفاده ميكنند، بايد عربي باشد. سيوطي هم اين واژه را يوناني يا آرامي ميشمارد. بيهيچ شك و شبهه، ريشه واژه «فردوس» ايراني است و اين كلمه در فرهنگ و دنياي قديم رواج وسيعي يافته است. به نظر آرتور جفري، اين واژه به واسطه منابع مسيحي از سرياني به عربي وارد شده است.27 [امّا] از سياق قبل و بعد آيه يازدهم سوره مؤمنون (كه راجع به پاداش مؤمنان است) هيچ پيوندي با مسيحيت به خاطر آدمي نميرسد. روشن است كه ساخت كلمه غيرعربي است و در باب معناي آن نيز هيچ كس ترديد نداشته است، چرا كه اين معني به آساني از بافت اين آيه و ديگر آيات مشابهي كه واژه «جنة» را به كار بردهاند، برميآيد. (در عربي فردوس را معمولاً با «بُستان» معادلگذاري و تفسير ميكنند).
شايد مثال جالبتر (يا دستكم نمونه آموزندهتر براي تأمل بيشتر در اين مسائل) واژههاي اقتصادي ـ تجارياي هستند كه مفسران اسلامي آنها را يوناني ميخوانند. مثلاً «قِسط» به معناي عدالت (سوره آلعمران، 18، 21) ــ جمعاً 15 بار در قرآن آمده است ــ مفهومي است كه هيچگونه ريشه فعلي در زبان عربي ندارد. (زبان يوناني، تنها زباني است كه سيوطي اين واژه را بدان نسبت ميدهد.) «قِسْطاس» به معناي ترازو (سوره اسراء، 35؛ سوره شعراء، 182) واژهاي است كه ظاهراً ساخت عربي غير استانداردي دارد. در اينجا نيز يگانه زبان مأخذ كه براي آن ذكر شده زبان يوناني بوده است. «صِرَاط» به معناي راه (سوره فاتحه، 6، 7؛ و جاهاي ديگر) در زبان عربي بدون ريشه بهشمار ميآيد. اين واژه را نيز كه 45 بار در قرآن تكرار شده است، تنها به زبان يوناني نسبت دادهاند. و دست آخر، «قنطار» (سوره آلعمران، 14، 75؛ سوره نساء، 20) به معناي 12000 اونس [هر اونس برابر 35/28 گرم] يا يك hundredweight [8/50كيلوگرم] است كه به نظر سيوطي علاوه بر يوناني، محتمل است سرياني يا آفريقايي نيز باشد.
بد نيست اشاره كنيم كه در شماري از اين مثالها، و شايد در تمام موارد، دانش فقهاللغه يا زبانشناسي تاريخي جديد با نظريات دانشمندان اسلامي قديم در اين نكته توافق دارند كه اين واژههاي معين به نوعي با زبان يوناني ارتباط داشتهاند؛ با اين حال چنين تصوري نميتواند از نظر تاريخي روشن كند كه اين واژهها چگونه در يك متن عربي ظاهر شدهاند. شايد هيچ نمونهاي را نتوان يافت كه واژهاي مستقيماً از زبان يوناني به عربي وارد شده باشد. همواره احتمال قويتر اين است كه زبانهايي چون آرامي يا سرياني واسطه اين انتقال بودهاند. در برخي از اين نمونهها حتي يوناني نيز زبان اصلي و اوليه نيست، بلكه واژهها لاتينياند و از طريق صورتِ هلنيستيشان در دروه حاكميت اداري يوناني به زبانهاي خاورميانه راه يافتهاند. بنابراين بسيار بعيد است كه انديشه يوناني بودن برخي واژهها، نتيجه دقت در مشابهتهاي زباني و يا اساساً دانش زبانشناسي بوده باشد. احتمالاً اين نظرورزي كمابيش برپايه مشاهداتي از طبيعت غيرعربي واژهها و نيز برخي حدسيات و فرضيههاي فرهنگي درباب شكل جوامع ديگر در گذشته (و شايد درحال) بوده است. مرادم رابطه دنياي يوناني با بازار و مراكز داد و ستد است.
كيس ورستيخ28 در كتاب اخير خود، در بحث راجع به روش مقاتلبن سليمان (متوفاي 150 ق/ 767 م) در تفسير قرآن اظهار ميكند كه «درك اين نكته بسيار دشوار است كه چگونه فرض خارجي بودن منشأ كلمات غريب و غامض قرآني به فهم آن واژهها كمك ميكردهاست».29 به گمان من، ورستيخ ماهيت و غرض تفسير را درك نكرده است.30 مشخصه بارز تفسير چنين است كه در تعيين اينكه معناي فلان كلمه اين است يا آن، كمتر مشكلي وجود داشته است، گو اينكه آرا و نظريات مختلف مطرح ميشده و نسبت به اين راهحلهاي مختلف تساهل و تسامحي رواج داشته است. به عكس، تفسيرنگاري را ميتوان فرايند يافتن اين راهحلها دانست ــ كه همواره نيز راهحلها پيدا ميشدند. مفسران اسلامي پيوسته در جست و جوي پاسخي براي اين پرسش بودند كه چگونه ميشود فلان كلمه معنايي بدهد كه بايد بدهد. در اين اوضاع و احوال مفهوم «واژه دخيل» نقش بسيار مهمي ايفا ميكرد. پذيرش وجود واژگان دخيل در متن قرآن، كليدي براي اين معمّا بود كه چرا برخي واژههاي قرآن معنايي ميدهند كه در غير آن موضع قرآني، ميان عرب زبانان و يا اديبان عرب شناخته شده نيست.
بنابراين، تفسير را بهتر است ــ دستكم تا حدي ـ چونان ابزار و فنّ تبيين بدانيم؛ يعني تفسير بيش از آنكه جست و جو براي فهم قرآن باشد، كوششي بوده است در جهت تبيين متن قرآن با سياق فرهنگي، مذهبي، اجتماعي، سياسي و حقوقي عصرِ مفسّر. مشخصه ديگر آن نيز ماهيت اكتسابياش بوده است. اين بدان معناست كه برخي اقوال و آرا كه كاملاً برآمده از زمان و مكان مفسّري خاص درصدر اسلام بودهاند، به رغم از دست دادن ارزش و معناي تفسيريشان در سنت نقلي تفسير پابرجا ماندهاند.
ابن حزم، علي بن احمد. الإحكام في اصول الأحكام، قاهره، 1978.
زركشي، محمد بن بهادر. البرهان في علوم القرآن، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره: الحلبي، 1957.
سيوطي، جلال الدين، المتوكلي ÊabarãÎ to Ibn KathãÎr: Problems in the Description of a Genre, Illustrated with Reference to the Story of Abraham." in Approaches to the Qur''''aÎn, Ed. G. R. Hawting and Abdul-Kader A. Shareef, London: Routledge, 1993. pp. 101-140. Dvorák, R. Über die Fremdwörter im Koran, Wien, 1885. Gilliot, Claude. Exégèse, langue et théologie en Islam: l''''exégèse coranique de Tabari (m. 311/923), Paris: J. Vrin, 1990.
جواليقي، موهوب بن احمد. المعرّب من الكلام العجمي علي الحروف المعجم، تحقيق احمد محمد شاكر، قاهره، 1361.
سيوطي، جلال الدين، الاتقان في علوم القرآن، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره: دار التراث، 1967.
Jeffery, Arthur. The Foreign Vocabulary of the Quran, Baro''''da (India): Oriental Institute, 1938. Kopf, Lothar. "Religious Influences on Medieval Arabic Philology." Studia Islamica 5 (1956) pp. 33-59. Reprint in Kopf, Studies. Kopf, Lothar. Studies in Arabic and Hebrew Lexicography, Jerusalem: Magnes Press, 1976. Kopf, Lothar. "The Treatment of Foreign Words in Medieval Arabic Lexicography." Scripta hierosolymitana 9 (1961) pp. 191-205. Reprint in Kopf , Studies.
Lane, E. W. An Arabic-English Lexicon, London: Williams and Norgate, 1863-93. Rippin, Andrew. "Studying Early tafsir Texts," Der lslam 72 (1995) pp. 310-323. al-SuyuÎtÊãÎ, JalaÎl al-Din. The Mutawakkili of as-SuyuÎtÊãÎ, ed. and trans. William Y. Bell. Cairo: [Nile Mission Press, 1924]. Versteegh, C. H. M. Arabic Grammar and Qur''''aÎnic Exegesis, Leiden: E. J. Brill, 1993.
رازي، فخرالدين. مفاتيح الغيب، 6 جلد، تهران، بدون تاريخ.
1 اين مقاله ترجمهاي است از: Andrew Rippin, »The Designation of "Foreign" Languages in the Exegesis of the Qur''''aÎn«, in Jane Dammen McAuliff & others (eds.), With Reverence for the Word: Medieval Scriptural Exegesis in Judaism, Christianity, and Islam, New York: Oxford University Press, 2003. pp. 437-444.
اَندرو ريپين (متولد 1950، انگلستان) استاد مطالعات قرآني در دانشگاه ويكتوريا (كانادا) و از جمله مشاوران و مؤلفان اصلي دائرة المعارف قرآن (ويراسته جين مك اوليف، لايدن، انتشارات بريل) است. مترجم بر خود لازم ميداند از جناب آقاي علي قلي قرائي سپاسگزاري كند كه با مطالعه پيشنويس ترجمه اين مقاله، تذكرات بسيار مهم و سودمندي به وي داده است.
Claude Gilliot, Exégèse, langue et théologie en Islam: l''''exégèse coranique de Tabari (m. 311/923), Paris: J. Vrin, 1990. pp. 95-110.
2. ترجمه انگليسي المتوكلي با تصحيح و ترجمه ويليام بِل، ص 14. همچنين نگاه كنيد به بروكلمان، تاريخ ادبيات عربي(GAL)، ج 2، ص 145، شماره 13.
3. نگاه كنيد به بروكلمان، تاريخ ادبيات عربي (GAL)، ج 2، ص 147، شماره 44. من به اصل كتاب دسترسي نداشتهام.
4. جاي تأملِ بسيار است كه هيچ يك از واژههايي كه عموماً آنها را اسامي خاص ميدانند در اين فهرست و ديگر فهرستهايي كه در مقاله حاضر بدان اشاره ميكنم ذكر نشده است. برخي مفسران، اسامي خاصي چون موسي و نوح را به عنوان واژه دخيل ذكر كردهاند. در اين باره نگاه كنيد به بحث هوشمندانه فخررازي در تفسير مفاتيح الغيب، ج 7، ص 159ـ160 راجع به خارجي بودن واژههاي تورات و انجيل.
5. تصحيح عبداللّه الجبوري در مجله المورد، سال 1، 1971، ص 97ـ126. همچنين نگاه كنيد به بروكلمان، تاريخ ادبيات عربي (GAL)، ج 2، ص 145، شمارههاي 5 و 12.
6. تصحيح محمد ابوالفضل ابراهيم، ج 2، ص 108-109.
7. Norman Calder(1950ـ1998) استاد فقيد مطالعات اسلامي در دانشگاه منچستر (انگلستان). حوزه تخصص و بيشترين نگاشتههاي وي درباره دورههاي نخستين شكلگيري حديث و فقه اسلامي بوده است. (مترجم)
8. fandamentally acquisitive.
9. در مقاله «تفسير از طبري تا ابنكثير» (TafsãÎr from TÊabarãÎ to Ibn KathãÎr)، ص 123.
10. به طور كلي، خود اين مسئله كه در قرآن واژههاي خارجي وجود دارد، (هم درگذشته و هم در دورههاي اخير) امري جنجالي و بحثبرانگيز در ميان مسلمانان بوده است، اما نسبت به مقصودي كه در اين مقاله داريم ميتوان چنين فرض كرد كه براي بسياري از دانشمندان اسلامي در سنت رايج تفسير اسلامي وجود واژگان غير عربي در قرآن امري قابل قبول بوده و چنان مهم پنداشته نميشده است. در اين باره نگاه كنيد به كتاب زير اثر كلود ژيليو با عنوان تفسير، زبان و كلام در اسلام كه حاوي ارجاعات به بسياري از مباحث تحقيقي در اين موضوع است:
11. بررسيهاي اوليه اوتار كوپف به اين مسئله پرداخته است؛ نگاه كنيد به دو مقاله «تأثيرات مذهبي...» و «برخورد با موضوع واژگان خارجي» كه هر دو در اين كتاب وي تجديد چاپ شدهاند: Lothar Kopf, Studies in Arabic and Hebrew Lexicography, Jerusalem: Magnes Press, 1976.
12. Kopf, "The Treatment of Foreign Words," p. 198.
13. hapax legomenon (جمع آن: hapax legomena) اصطلاحي يوناني و به معناي واژه يا عبارتي است كه تنها يكبار در متني كهن يا نسخهاي دستنويس و مانند آن به كار رفته باشد. (مترجم)
14. همان مأخذ، ص32ـ41.
15. مقاله «نخستين فرهنگنگاران عرب و به كارگيري زبانهاي سامي»: Ramzi Baalbaki, "Early Arab Lexicographers and the Use of Semitic Languages," Berytus 31 (1983) pp. 117-127.
16. علي بن احمد بن حزم، الإحكام في اصول الأحكام، قاهره، 1978.
17. موهوب بن احمد الجواليقي، المعرّب من الكلام العجمي علي الحروف المعجم، تحقيق احمد محمد شاكر، قاهره، 1361.
18. نگاه كنيد به آرتور جفري، واژگان دخيل در قرآن (چاپ انگليسي)، ص 33.
19. نگاه كنيد به اداوارد ليْن، قاموس عربي ـ انگليسي(An Arabic-English Lexicon) ، ص 2910؛ نيز نگاه كنيد به سيوطي، الاتقان، ج 2، ص 118، البته در چاپ الاتقان، اين واژه را با يك «جيم» در انتها نوشتهاند.
20. hapax legomenon
21. و زبانهاي ديگر. نگاه كنيد به آرتورجفري، واژگان دخيل در قرآن (چاپ انگليسي)، ص 32.
22. نگاه كنيد به دفورك، درباره واژگان دخيل در قرآنÜber die Fremdwörter im Koran ، ص 22ـ23. اين مطلب در كتاب آرتور جفري، واژگان دخيل در قرآن، ص 29 هم نقل شده است.
23. محمد بن بهادر الزركشي، البرهان في علوم القرآن، ج 1، ص 287ـ290.
24. intellectual tradition
25. همچنين نگاه كنيد به جواليقي، المعرّب، ص 109ـ110.
26. يحيي بن زياد الفرّاء، معاني القرآن، ج 2، ص 231.
27. آرتور جفري، واژگان دخيل در قرآن (چاپ انگليسي)، ص 223ـ224.
28. Kees Versteegh يا C.H.M. Versteegh (متولد 1943، هلند)، استاد ادبيات و دستور زبان عربي در دانشگاه نايمخن (هلند) است. (مترجم)
29. C. H. M. Versteegh, Arabic Grammar and Qur''''aÎnic Exegesis, p 89.
30. براي بررسي كاملي از كتاب ورستيخ نگاه كنيد به مقاله من با عنوان «بررسي متون تفسيري اوليه»: Andrew Rippin, "Studying Early tafsir Texts," Der lslam 72 (1995) pp. 310-323.